بازگشت جاهلیت به عربستان/کندن گور دختر در مقابل چشمان خودش

شوهرم پس از سوزاندن «ساره» منتظر ماند که جان دهد سپس دخترم را غسل داد، کفن کرد و در زیر خاک صحرا دفن کرد.



به گزارش "محبت نیوز" خبرگزاری مهر با بیان این مطلب نوشت، «سلامه المنصوری» مادر «ساره المنصوری» در منطقه ینبع در گفت‌گو با روزنامه «عکاظ‌» عربستان اظهار داشت: «دخترم هنگامی که پدرش در حال کندن قبرش بود، این صحنه‌ها را می‌دید. پدر ساره او را به صحرا برد و سوزاند.»
یک زن سعودی با اشاره به جزییات وحشتناک کشتن دختر 11 ساله‌اش به دست پدرش اظهار داشت: «شوهرم پس از سوزاندن «ساره» منتظر ماند که جان دهد سپس دخترم را غسل داد، کفن کرد و در زیر خاک صحرا دفن کرد.»
سلامه المنصوری مادر ساره المنصوری در منطقه ینبع در گفت‌وگو با روزنامه عکاظ عربستان اظهار داشت: «دخترم هنگامی که پدرش در حال کندن قبرش بود، این صحنه‌ها را می دید. پدر ساره او را به صحرا برد و سوزاند.»
این زن سعودی افزود: «در نهایت پس از یک ساعت و نیم خون‌ریزی ساره جان داد و شوهرم که ناظر سوختن دخترش بود پس از مطمئن شدن از مرگش وی را غسل داد، کفن کرد و در همان قبری که ساره شاهد دیدنش بود دفن کرد.»
مادر ساره با تشریح جزییات این قتل وحشتناک شکایتی را به مقامات قضایی سعودی تحویل داده و خواستار تحقیق درباره این جنایت وحشیانه از سوی همسرش شده است.
این مرد سعودی که چند زن دیگر نیز دارد دخترشان را به علت سه روز نیامدن به خانه به قتل رسانده است. مادر ساره در این باره می‌گوید: «ساره به علت اختلاف با یکی از خواهرانش و از ترس پدر و برادرش به مدت سه روز به خانه نیامد. اما پدربزرگش وی را در روز پنجم فوریه (16 بهمن) به خانه آورد و از پدرش قول گرفت که کاری به او نداشته باشند.»
سلامه المنصوری که پس از طلاق از پدر ساره با شوهر فعلی خود ازدواج کرده، در ادامه افزود: «پس از آن تاریخ دیگر ساره را ندیدم و فهمیدم که شوهرم وی را به صحرای «ناهل» برده و وی را آتش زده و دفن کرده است.»

این زن سعودی تاکید کرد: «ساره هنگامی که پدرش برای کشتن وی آماده می‌شده از او پرسیده: «چرا مرا می‌کشی»، که پدرش نیز جواب داده است: «تو اعصاب مرا پریشان کرده‌ای.»


خاطرنشان می‌شود هم اکنون با توجه به شکایت مادر ساره تحقیقات در این زمینه به صورت سری توسط مقامات قضایی سعودی آغاز شده است.

Posted on ۲۳:۱۶ by Besharat and filed under | 0 Comments »

هجوم ماموران لباس شخصی و بازداشت ۱۰ تن ازاعضای کلیسای خانگی

به نقل از گزارشگران آژانس خبری مسیحیان ایران “محبت نیوز” ماموران امنیتی لباس شخصی در روزهای پایانی سال ۱۳۸۹، روز پنجشنبه ۲۶ اسفندماه (۱۷ مارچ ۲۰۱۱) در ساعت ۵ بعداظهر با هجوم به خانه ایی واقع در محله فرهنگیان شهرستان کرمانشاه که از آن به عنوان کلیسای خانگی ذکر شده کلیه افراد حاضر در محل را که ده نفر گزارش شده است را بازداشت کردند.



بر پایه این گزارش گفته شده این مکان محل گردهمایی جمعی از نوکیشان مسیحی است که برای عبادت و پرستش دور هم جمع شده بودند. ماموران لباس شخصی اطلاعات پس از ورود به این خانه ضمن ضرب و شتم ،توهین و استفاده از الفاظ زشت، کلیه افراد را با دستبند به مکان نامعلومی انتقال دادند.


اجتماع بزرگ مسیحیان فارسی زبان ایران بدلیل اینکه حکومت مذهبی جمهوری اسلامی به مسیحیان فارسی زبان اجازه حضور در کلیساها و یا داشتن کلیساهای مستقل ساختمانی را نمی دهد، عمومن مسیحیان فارسی زبان از خانه های یگدیگر بعنوان کلیسا و محل عبادت و پرستش استفاده می کنند.


ماموران امنیتی همچنین ضمن تفتیش و بازرسی کامل خانه برخی وسایل از قبیل تابلوهای مسیحی بر روی دیوار ،کتابهای مقدس ، دی وی دی، کیس کامپیوتر و برخی مدارک افراد را نیز ضبط و با خود بردند.


این منبع آگاه به “محبت نیوز” گفت احتمال می رود بازداشت شدگان مسیحی برای بازجوییهای بیشتر به ساختمان سه راه حافظیه کرمانشاه که محل استقرار نیروهای امنیتی و اطلاعات است انتقال داده باشند.


همچنین در خبر تکمیلی این حادثه که به ” محبت نیوز” رسیده حاکی است، هفت تن از بازداشت شدگان پس از انجام بازجوئیهای طولانی، این افراد در ساعت ۲ بعداظهر روز جمعه ۲۷ اسفند (۱۸ مارچ ۲۰۱۱) پس از انجام مراحل عکسبرداری و انگشت نگاری و همچنین اخذ تعهد مبنی بر عدم شرکت در اینگونه جلسات آزاد شدند.


اسامی افرادی که همچنان در بازداشت بسر می برند عبارتند از : “مقداد باباکرمی” معروف به (پولس) و یک زوج بنامهای “ناهید شیرازی و مسعود دلیجانی” می باشند که از وضعیت نگهداری و سلامت این افراد از زمان بازداشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست.


یک منبع آگاه خبر داد، خانواده های این افراد علیرغم پیگیری و مراجعه به سازمانها و نهادهای مربوطه تاکنون نتوانسته اند هیچگونه اطلاعی از وضعیت آنان بدست بیاورند .همچنین در برخی ارگانها مامورین حاضر به جوابگویی به خانوادهها نبوده اند و گفته شده وضعیت آزادی این افراد مشخص نیست !


اگر چه از سوی مقامات امنیتی تاکنون توضیحی داده نشده است اما حسب مستندات ، این بازداشت ها به دلیل باورها و اعتقادات مسیحی آنان و شرکت در گردهمایی کلیساهای خانگی بوده و در راستای افزایش فشار بر جامعه مسیحیان فارسی زبان ایران که از ماههای گذشته شاهد آن هستیم.



Posted on ۲۱:۱۵ by Besharat and filed under | 0 Comments »

اجرای حداقل ٣۶۴ مورد اعدام در سال ٨٩

 صدور و اجرای حکم اعدام و همچنین قتل سیاسی، در ایران همچنان سیر صعودی داشته و جمهوری اسلامی این بار و در سال ۱٣٨٩، با اجرای دست کم ٣۶۴ مورد اعدام و قتل سیاسی و ٢٠٢ صدور و تایید حکم اعدام، همچنان بعد از چین رکورد بالاترین میزان اجرای این حکم را در سراسر جهان از آن خود کرده است، که در این میان اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی و دگراندیشان، جایگاهی ویژه در سیستم قضایی این کشور- که استقلال خود را تحت نفوذ و سیطره دستگاه امنیتی از دست داده است- دارد.

این درحالیست که مجمع عمومی سازمان ملل متحد، قطعنامه ای را به تصویب رسانده بود که در آن از کشورهای عضو می خواست تا ضمن تعلیق مجازات اعدام، در راه حذف چنین مجازاتی گام های اساسی بردارند، اما مقامات جمهوری اسلامی کماکان و همچنان، اجرای معاهداتی که خود آن را به امضا رسانده اند، نادیده می گیرند.
لازم به ذکر است طبق آمار و ارقام رسمی، جمهوری اسلامی ایران جزو معدود کشورهایی است که بسیاری از شهروندان را تنها به دلیل دگر‌اندیشی تحت عنوان “محارب” و “مفسد فی‌الارض” اعدام می‌کند و در سالی که گذشت نیز، دست‌کم ٢٢ تن به دلیل اندیشه‌های سیاسی مخالف حاکمیت اعدام شدند و حدود چهل تن کماکان در انتظار اجرای حکم اعدام خود می باشند.
طی ماههای اخیر، سازمان ها و نهادهای مختلف مدافع حقوق انسانی، همچون کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران و همچنین فدراسیون بین‌المللی جوامع حقوق بشر، نسبت به افزایش اعدام‌ها در ایران هشدار داده و از افزایش سه برابری میزان اعدام ها در ایران خبر داده بودند. و در گزارشی که شش سازمان بین‌المللی اخیرا منتشر کردند، آمده بود که در فاصله سه ماهه آذر تا بهمن ٨٩ (دسامبر ۲۰۱۰ تا فوریه ۲۰۱۱)، نزدیک ۱۰۰ تن در ایران مشمول اجرای حکم اعدام شدند؛ یعنی در هر روز، ۳ اعدام در ایران بوقوع پیوست.
سازمان دیده بان حقوق بشر چندی پیش با توجه به آمار رسمی گفته بود “با وجود عدم آمارهای رسمی برای سال ۲۰۱۰، آمار اعدام‏ها در سال ۲۰۱۰ بیش از ۳۸۸ مورد می باشد.”
ارگان خبری فعالان حقوق بشر در ایران نیز، اعلام کرده بود طی نیم‌سال نخست سال‌ ٨٩، ۱٣٧ تن اعدام شدند و بیش از یکصد مورد حکم اعدام توسط دستگاه قضایی صادر و یا تایید شده است.
همچنین لازم به یادآوری است که حجم گسترده ای از زندانیان عادی و برخی محکومین مواد مخدر نیز، به صورت فله ای و دست جمعی در زندان وکیل آباد مشهد اعدام شده بودند، که در آمار رسمی وارد نشد و تعداد آنها نامشخص مانده است.
لازم به یادآوری است گزارش ۱۸ صفحه‌ای دبیر کل سازمان ملل متحد در مورد نقض حقوق بشر در ایران که اخیرا در نشست ژنو ارائه شد نیز، مسئلۀ افزایش صدور و اجرای احکام اعدام در ایران مورد اشاره و انتقاد جدی قرار گرفته بود و نسبت به تداوم این روند ابراز نگرانی جدی شد.
مسئولین قضایی جمهوری اسلامی، و مقاماتی انتصابی چون محمدجواد اردشیر لاریجانی (مشاور ارشد رئیس قوه قضاییه) به شدت از اجرای احکام اعدام دفاع می کنند و همزمان با انتقادات بین المللی از این روند در ایران، رئیس دیوانعالی کشور جمهوری اسلامی نیز روز چهارشنبه ٢۵ اسفند اعلام کرد که از این پس احکام اعدام در کمتر از ۱۰ روز صادر خواهد شد.
لازم به ذکر است در گزارشی که شش سازمان بین‌المللی و ملی حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران و فدراسیون بین‌المللی جوامع حقوق بشر ماه گذشته منتشر کردند، آمده بود که در فاصله سه ماهه دسامبر ۲۰۱۰ تا فوریه ۲۰۱۱، نزدیک ۱۰۰ تن در ایران اعدام شدند؛ یعنی ۳ اعدام در هر روز.
نکته قابل ذکر دیگر پیرامون اعدام زندانیان سیاسی و همچنین به قتل رساندن مخالفان اینکه، حکومت غالبا با ترفندهای گوناگون، از تحویل پیکرهای اعدام شدگان و جان باختگان به خانواده های آنان ممانعت بعمل آورده و تشییع جنازه و خاکسپاری آنان نیز مورد مصادره واقع شده است.
شبکه خبری جنبش راه سبز، جرس، با توجه به آمار منتشره در رسانه های رسمی و منابع حقوق بشری، گزارشی کوتاه از صدور و تایید اجرای حکم اعدام و همچنین قتل سیاسی مخالفان در سال ٨٩ را به شرح زیر تدوین کرده است:


در فروردین ٨٩، جلسه رسیدگی به پرونده علی محمدی مقدم، یکی از نظامیان به جرم اقدام علیه امنیت ملی تشکیل و نامبرده از سوی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد.
در همین ماه، دادگاه انقلاب طی حکمی عبدالرضا قنبری، معلم دبیرستان یکی از مدارس پاکدشت ورامین و استاد دانشگاه را به اعدام محکوم کرد.
در ۱٩ اردیبهشت ماه امسال، مسولان زندان اوین با قطع تلفن های این زندان، اقدام به اجرای حکم اعدام زندانیان سیاسی فرزاد کمانگر فرزند باقی، علی حیدریان فرزند احد، فرهاد وآیلی فرزند محمد سعید، شیرین علم هولی فرزند خدر و مهدی اسلامیان فرزند محمد نمودند. (رسانه های خبری از خودداری مقامات جمهوری اسلامی از تحویل اجساد این اعدام شدگان به خانواده های آنان، با گذشت چند ماه خبر داده بودند.)
در اردیبهشت ماه ٨٩ همچنین مهدی فتوحی، جانباز ۶۵ درصد جنگ ایران و عراق، که به دلایل سیاسی در زندان بود، به دلیل عدم رسیدگی پزشکی در زندان رجایی شهر کرج، جان باخت.
همین ماه عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران، از تایید و قطعیت حکم اعدام محمدعلی صارمی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی خبر داد و رسانه ها اعلام کردند که حکم اعدام محمدعلی حاج آقایی و جعفر کاظمی، دو تن از متهمان وقایع پس از انتخابات از سوی شعبه ٣۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران تایید شده است.
وی همزمان گفت حکم اعدام احمد دانشپور مقدم، محسن دانشپور مقدم و عبدالرضا قنبری از بازداشت شدگان حوادث عاشورای ٨٨ قطعی شده ولی آنها تقاضای لغو حکم کرده اند.

در خرداد ماه ٨٩، به موجب حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب اسلامی زاهدان، عبدالحمید ریگی، برادر عبدالمالک ریگی، رهبر گروه جندالله، در زاهدان به دار آویخته شد و در همین ماه و چند روز بعد نیز، دادستانی تهران از اعدام عبدالمالک ریگی، رهبر گروه جندالله خبر داد.
در امرداد ٨٩، جواد لاری، زندانی سیاسی ۵۵ ساله، از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام “محاربه و فساد فی الارض” به اعدام محکوم شد و همزمان شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی، یک دندانپزشک(نامش مشخص نشد) را به اتهام “افساد فی الارض” به اعدام محکوم کرد.
در ۱۴ شهریور ۱۳۸۹، حکم اعدام حبیب الله گلپری پور، زندانی سیاسی کرد، توسط دیوان عالی کشور تایید شد.
در اواخر آبان ماه ٨٩، حمید مدملی، یک جوان معترض به رهبر جمهوری اسلامی، به طرز مشکوکی در بازداشتگاه سپاه جانباخت. منابع حقوق بشری گزارش داده بودند مدملی که به اتهام توهین به رهبری (در تماس با یک شبکه فارسی زبان) توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شده بود به طرز مشکوکی در بازداشتگاه نامعلومی جانباخته است. ماموران سپاه در هنگام مراجعه به منزل این شهروند در سرآسیاب شهرستان مسجد سلیمان، وی را با ضرب و شتم شدید بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کرده بودند.


در آذرماه نیز، همسر سعید ملک پور که برای بیش از دو سال در ارتباط با جرایم اینترنتی – از جمله “مدیریت سایت های مستهجن” – در زندان بوده، نسبت به اجرای حکم اعدام صادره برای همسرش ابراز نگرانی کرد.
گفتنی است منابع حقوق بشری اعلام کرده بودند که اوایل آذرماه، یک زندانی سیاسی بلوچ، بر اساس حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب اسلامی زاهدان، به اتهام “محاربه و افساد فی الارض” در زندان مرکزی آن شهر اعدام شده است.
در هفتم دی ماه ٨٩، علی صارمی و علی اکبر سیادت، دو زندانی سیاسی و امنیتی در زندان اوین اعدام شدند. علی صارمی به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق به محاربه متهم شده بود، که به همراه یک زندانی امنیتی دیگر به نام علی اکبر سیادت، که وی نیز به جاسوسی برای اسرائیل متهم بود، در زندان اوین اعدام شدند.
همچنین اواسط دی ماه، قاضی ابوالقاسم صلواتی، رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، دو جوان کرد به نام های زانیا مرادی و لقمان مرادی را، به اتهام عضویت در گروههای سیاسی کرد، به اعدام محکوم کرد و حکم فوق الذکر به این دو جوان کرد ابلاغ شد.
در همین ماه زهرا بهرامی شهروند ایرانی- هلندی و یکی از دستگیرشدگان حوادث عاشورای سال ٨٨، به اعدام محکوم شد.


به گزارش منابع رسمی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی، بامداد چهارم بهمن ماه، بدون اطلاع وکیل و خانواده به دار آویخته شدند. (این دو شهروند به ادعای سایت‌های دولتی عضو یک شبکه فعال از مجاهدین خلق بودند که در حوادث پس از انتخابات دخالت داشته‌اند. به گزارش مهر، این دو شهروند مبادرت به “توزیع تصاویر و پلاکاردهای مربوط به مجاهدین”، “تهیه تصویر و فیلم از درگیریها” و نیز “سر دادن شعارهایی به نفع مجاهدین” کرده بودند.)گفتنی است پس از اینکه دستگاه قضایی- امنیتی، دو زندانی سیاسی فوق را در زندان اوین اعدام کرد، از تحویل اجساد آنان به خانواده ممانعت به عمل آورد .
همچنین زهرا بهرامی، شهروند ایرانی- هلندی، که در جریان حوادث عاشورای ٨٨ بازداشت شده بود، بامداد نهم بهمن ماه، در تهران اعدام شد. حکم اعدام بهرامی، روز یکشنبه ۱۲ دی ماه توسط قاضی صلواتی، رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به وکیل وی ژینوس شریف رازی، ابلاغ شده بود. (پیکر زهرا بهرامی توسط ماموران حکومتی، در شهر سمنان بدون حضور خانواده دفن شد.)
لازم به ذکر است آمار گرد آمدۀ فوق الذکر، حداقل صدور و اجرای اعدام های سیاسی در ایران بوده و میزان واقعی این اعدامها یا قتل های مخالفان سیاسی و عقیدتی، می تواند بیش از آمار تجمیع شده باشد.
هم اکنون تنها ۵۸ کشور در جهان کماکان به صدور و اجرای حکم اعدام ادامه می‌دهند و ۱۳۹ کشور به طور کامل حکم مجازات اعدام را لغو کرده‌اند، این در حالی است که ده سال پیش، تنها ۴۰ کشور در سراسر جهان اعدام را از قوانین خود کنار گذاشته بودند.






Posted on ۲۰:۴۳ by Besharat and filed under | 0 Comments »

اتحادیه اروپا، ناقضان حقوق بشر در ایران را تحریم می کند

کشورهای عضو اتحادیه اروپا روز دوشنبه بر سر تحریم آن دسته از مقام‌های جمهوری اسلامی که در نقض حقوق بشر در ایران دست دارند با یکدیگر به توافق رسیدند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، وزریران امور خارجه اتحادیه اروپا روز دوشنبه، اول فروردین، پس از جلسه‌ای در بروکسل پایتخت بلژیک، در بیانیه‌ای اعلام کرند که توافق کرده‌اند تا به سرعت تحریم هایی را علیه افرادی که مسئول «نقض شدید حقوق بشر» در ایران هستند وضع کنند.
 کشور عضو اتحادیه اروپا در این بیانیه همچنین نسبت به وضعیت «رو به زوال» حقوق بشر در ایران، «افزایش شدید اعدام‌ها در ماه‌های اخیر و سرکوب سیستماتیک شهروندان ایرنی» ابراز نگرانی کرده‌اند.
در این بیانیه از جمهوری اسلامی ایران خواسته شده است تا ضمن پایبندی به میثاق‌های بین‌المللی، زندانیان سیاسی را «فورا» آزاد کرده و اعدام‌ها را متوقف کند.
اقدام های اتحادیه اروپا در حالی صورت می‌گیرد که پیشتر نیز ۳۸ سازمان حقوق بشری مستقل خاورمیانه، آفریقا و آسیا با ارسال نامه‌ای به وزریران خارجه کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی، از آنها خواستند تا از تعیین و اعزام گزارشگر حقوق بشر برای ایران از سوی سازمان ملل حمایت کنند.
در این نامه که متن آن در وبسایت کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران به چاپ رسیده و از سوی اعضای سازمان‌های حقوق بشری کشورهایی نظیر الجزایر، مصر، بحرین، اندونزی، عراق، لبنان، مالزی، سوریه، اوگاندا و نیجریه تهیه شده، از کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی خواسته شده است تا از پیش نویس قطعنامه‌ای برای تعیین گزارشگر ویژه سازمان ملل به منظور نظارت بر وضعیت حقوق بشر ایران پشتیبانی کنند.
در این نامه که روز ۲۳ اسفند تهیه شده، آمده است: «به عنوان گروه‌های حقوق بشری که عمدتاً برای دفاع از حقوق شهروندان کشورهای مسلمان فعالیت می‌کنیم... امیدواریم به قطعنامه‌ای که به تغییر روند منفی حقوق بشر که (در حال حاضر)‌ در جمهوری اسلامی ایران حاکم است کمک خواهد کرد، با دید مثبت بنگرید.»
تهیه‌کنندگان این نامه همچنین تأکید کرده‌اند که مجمع حقوق بشر سازمان ملل متحد باید برای تشویق ایران به پایبندی به اصول و استانداردهای حقوق بشر تمام توان خود را به کار ببندد.
کشور سوئد نخستین کشوری بود که تصویب قطعنامه‌ای برای اعزام گزارشگر ویژه سازمان ملل به ایران برای بررسی وضعیت حقوق بشر در این کشور را مطرح کرد که به دنبال سوئد، آمریکا نیز حمایت خود را از این پیشنهاد اعلام کرد.
در صورت تصویب این قطعنامه، گزارشگر یا ناظری برای بررسی میزان تعهد جمهوری اسلامی به میثاق‌های بین‌المللی تعیین می‌شود و این فرد به طور مرتب وضعیت حقوق بشر در ایران را به این مجمع گزارش خواهد داد.
قرار بر این است که این پیش نویس روز پنجم فروردین در مجمع حقوق بشر سازمان ملل در ژنو به رای گذاشته شود.
هادی قائمی،‌ سخنگوی کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران در خصوص نامه تهیه شده از سوی ۳۸ سازمان حقوق بشر گفته است که بحران نقض حقوق بشر در ایران جدی است و گروه‌های حقوق بشری از کشورهای مختلف مسلمان نیز نیاز به یک اقدام در این زمینه را درک کرده‌ ‌اند.
پیشتر سازمان گزارشگران بدون مرز نیز از مجمع حقوق بشر سازمان ملل خواسته بود تا گزارشگر ویژه‌ای را برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران تعیین کند.
تلاش سازمان‌های مختلف حقوق بشر برای ترغیب سازمان ملل به منظور تعیین گزارشگر ویژه در حالی صورت می‌گیرد که بان‌گی‌مون، دبیر کل این سازمان در هفته آخر اسفندماه از وضعیت ناگوار حقوق بشر در ایران به شدت انتقاد کرده و گفته بود که با وجود درخواست‌های مکرر سازمان ملل متحد، ایران از سال ۲۰۰۵ به نمایندگان این سازمان، اجازه نداده برای تهیه گزارش‌های خود به ایران سفر کنند.



Posted on ۲۰:۲۵ by Besharat and filed under | 0 Comments »

اعتراض شهرام ناظری به صدا و سيما

بعد از استاد محمدرضا شجريان، شهرام ناظری ديگر استاد آواز و خواننده و نوازنده ی بزرگ موسيقی سنتی ايران نيز، نسبت به پخش بدون اجازه آثارش از صدا و سيمای جمهوری اسلامی اعتراض کرد.

به گزارش ايسنا، شهرام ناظری که شنبه هفته اخير در مراسم نکوداشت فرامرز پايور هنرمند عرصه‌ موسيقی در اصفهان سخن مي‌گفت با اظهار اميدواری نسبت به اين که روزی مثل همه دنيا در ايران هم به فرهنگ اهميت داده شود، افزود: "برای برگزاری کنسرت با مشکلات زيادی چون سالن کوچک و غيراستاندارد، دوندگی ‌های بسيار و قيمت‌های بالای اجاره سالن‌‌ها روبه‌رو مي‌شوم."
«شواليه»ی آواز ايران در بخش ديگری از سخنان خود با بيان اين‌که صدا و سيما 33 سال است آثار او را بدون اجازه او پخش مي‌کند و به نوعی حقوق او را ضايع مي‌کند، خاطرنشان کرد: "در اين 33 سال از هيچ‌گونه حمايت و امکانات بهره نگرفتيم و درعوض برای انجام هر کاری با مشکلات فراوان روبه‌رو بوديم."
گفتنی است سال گذشته نيز محمد‌رضا شجريان استاد بزرگ آواز ايران با ارسال نامه‌ای به رييس صدا و سيمای جمهوری اسلامی نسبت به پخش آثارش از شبکه‌های مختلف تلويزيونی و راديويی اين سازمان اعتراض کرده بود.
در اين نامه آمده بود: "اين‌جانب در سال 1374 نيز اعلام کردم راضی به پخش آثار خود از صدا و سيما نيستم. مجددا تقاضای خود را تکرار کرده و تاکيد مي‌کنم آن سازمان هيچ نقشی در تهيه اين آثار نداشته و شايسته است به حکم شرع و قانون، سريعا کليه واحدهای آن سازمان از پخش صدا و آثار من خودداری کنند."







Posted on ۱۶:۳۰ by Besharat and filed under | 0 Comments »

اين سوی پرچين عيد می شود

اسماعيل نوری علا







...يکباره اين واقعيت را به ياد می آورم که همسايه هامان نيز می دانند که بهار از راه رسيده است اما هيچ نمی دانند که وقتی موکب بهار به ما می رسد نوروز ما، سال نوی ما، و روز نوی ما نيز آغاز می شود. آنها روز عيد ندارند، ساعت تحويل ندارند، هفت سين و چهارشنبه سوری و سيزده به در ندارند، رسيدن بهار را به هم تبريک نمی گويند و به جوان هاشان عيدی نمی دهند و ماهی قرمز و گل لاله نمی خرند و تيک تاک ساعت تحويل را نمی شنوند. و می بينم که ساعت دل من با وقت ديگری کوک است؛ ساعتی که اينجائی نيست؛ ساعتی که خبر از لحظهء تحويلی می آورد که فقط در تقويم های وطن من جا دارد.


esmail@nooriala.com






«گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند».


(يکی از کاريکلماتورهای زنده ياد پرويز شاپور)






اين آخرين «جمعه گردی» سال 1389 است و با تحويل سال نو عمر اين «مجموعه» به شش سال می رسد. شش سال است که خود را موظف کرده ام که بنويسم و حاصل عمری پر فراز و نشيب و سرشار از جابجائی را به واژه و عبارت و جمله مبدل کنم تا جای پائی باشد از آدمی که در ميان جنگ دوم جهانی، در جائی از آسيای جنوب غربی متولد شد، و اکنون روزگار پيرانه سری اش را در ميانهء امريکای شمالی می گذراند؛ و اگرچه سال های زيادی است که از ديدار وطن اش محروم شده اما دمی بی آن نزيسته و فکری بجز آن نداشته است؛ خوشحالی مردمی که در آن خاک زندگی می کنند شادمان اش کرده و اندوه شان ابر غصه را بر جانش بارانی ساخته است؛ در مرگ نداها و سهراب های جوان و رعنايش، که می توانستند فرزندان خود او باشند، غرق ماتم و خشم شده و در اين توفان ناگزير عاطفی آرزو کرده است که بتواند کارکی، هرچند کوچک، برای آن همه رعنای گيرافتاده در بن بست حکومتی عتيقه و ناجوانمرد انجام دهد.


لحظه ای از نوشتن باز می مانم و از پنجرهء کنار دستم به چشم انداز می نگرم که پوشيده از درخت و چمن است. يک ماه پيش همينجا منظرهء مرده ای داشت. با شاخه های لخت و خشک، چمن های زرد شده و بوته های بی گل و برگی که در مسير بادهای سرد به بيهودگی خم و راست می شدند. اما اکنون می بينم که باد مهربان و هوا مخملين و آسمان گرم می شوند و چمن ها اينجا و آنجا از از ميان برف های گاهگاهی و گل های آشفته ای که در خود فرو کشانده شان سر بر می دارند و هوا را در جستجوی ساعت بيدار شدن بو می کشند. برخی از درختان، سراسيمه، انگار هم اکنون کسی بيدارشان کرده و متوجه لختی شان شده باشند، دنبال برگ های از دست رفته می گردند؛ و پرندگان گمشده در باران ها و بوران ها، نمی دانم از کجا پيداشان شده و هوا را پر از آوازهای ناشناس خود کرده اند. خرگوش ها و موش خرمائی های شنگول هم برگشته اند، شعبده بازان شاخه ها و سيم های برق و تلفن. و از جانب کوهسار مغربی ابرهای زرافشان را می بينم که با وقار و طمأنينه پهنهء آسمان بی عجله را در می نوردند و خبر آمدن بهار را در گوش درخت و آب و انسان زمزمه می کنند.


به همسايه هامان می نگرم که پنجره ها را گشوده اند و در باغچه هاشان به زير و رو کردن خاک مشغولند. و به يکباره اين واقعيت را به ياد می آورم که همسايه هامان نيز می دانند که بهار از راه رسيده است اما هيچ نمی دانند که وقتی موکب بهار به ما می رسد نوروز ما، سال نوی ما، و روز نوی ما نيز آغاز می شود. آنها روز عيد ندارند، ساعت تحويل ندارند، هفت سين و چهارشنبه سوری و سيزده به در ندارند، رسيدن بهار را بهم تبريک نمی گويند و به جوان هاشان عيدی نمی دهند و ماهی قرمز و گل لاله نمی خرند و تيک تاک ساعت تحويل را نمی شنوند. و می بينم که ساعت دل من با وقت ديگری کوک است؛ ساعتی که اينجائی نيست؛ ساعتی که خبر از لحظهء تحويلی می آورد که فقط در تقويم های وطن من جا دارد.


بدين سان بهار دو حيثيت پيدا می کند؛ يکی از آن مشترک من و همسايه ها و ديگری فقط از آن من. يکی طبيعی و ديگری فرهنگی. يکی کيهانی و ديگری سرزمينی. و در اين حيثيت فرهنگی ـ سرزمينی است که هويت يک ملت تاريخی شکل های بديع خود را به تماشا می گذارد و تبديل به آهنگسازی می شود که ضرباهنگ ترانه هايش را از طبيعت می گيرد و بدان معناهائی انسانی می بخشد. و در اين روند شگرف است که نواخت ِ زندگی را از يکنواختی به درهمنوازی گستردهء انسان و طبيعت مبدل می کند.


در عين حال می بينم که اگر ما ايرانی ها بخواهيم ويژگی خاصی برای فرهنگ خود قائل شويم بايد آن را در توانائی «نمادسازی» هامان جستجو کنيم. ما اهل زبان تلويح و اشاره ايم. از هر اتفاق و حادثه ای ضرب المثلی می سازيم، حرف ساده مان می تواند لايه ها و ابعاد شگرف بخود گيرد. شاعرمان می گويد: «يوسف گمگشته باز آيد به کنعان، غم مخور» و ما می دانيم که منظوزش نه يوسف است و نه کنعان. اما او در همين نظرپردازی ساده به پايان همهء گمگشتگی ها و غم خوردن های بشری اشاره می کند. معمارمان گنبد آسمان را در آبی گنبدهای اصفهان مان به دام می اندازد و سنگ تراش مان شير را بجای خورشيد و گاو را بجای منشاء زندگانی بر ديوارهای تخت جمشيدمان جسميت می بخشد. و، از همه شگرف تر، نگاه مان به سير زمان است و معناهای انسانی بخشيدن به لحظه لحظهء آن. و برای هر معنا آئينی و مراسمی و جشنی برساختن که همه در ستايش حيات و نفی روزمرگی است.


به سفری که در اين خزان و زمستان داشته ايم و اکنونی که به پايان آن رسيده ايم بنگريد. آيا کجای عالم می توان اين آگاهی حساس را نسبت به معناهای انسانی ـ اجتماعی گذر زمان پيدا کرد. پس از بهاری خرم و تابستانی پر از شور و گرما، سمفونی فصول ما به فراز خزانی اش می رسد و سفر در تاريکی و سرما آغاز می شود. شب ها درازتر از شب پيش و سرما استخوان سوز تر از روز قبل می شوند. اما ما سمفونی طبيعی ـ فرهنگی خويش را با «جشن مهرگان» می آغازيم چرا که می دانيم تنها «مهر» است که می تواند سفينهء هستی ما را از گردنه های سهمناک زمستانی به سلامت بگذراند. آنگاه، در بلندترين شب سال که تاريکی و سرما به اوج خود رسيده اند ما اين «مصيبت» را جشن می گيريم و نامش را «يلدا» می گذاريم که به معنای تولد است. يعنی، يلدا پوزخند ما به پيروزی تاريکی و سرما است چرا که می دانيم فوارهء برخاستهء زمستان در همين شب است که واژگون می شود؛ شبی که در آن مهر هستی بخش از دل سنگ های استوره ای زاده شده و جنگ خويش با تاريکی و سرما را به ضربآهنگ باران و برف و باد و بوران می آغازد. نيک که بنگريم می بينيم که جشن ها و سورهای شبانهء ما واگوی داستانی است که در آن نخست تاريکی و سرما حکمران زمين و زمان می شوند و آنگاه، در اوج قدرت شان، خورشيد به دنيا می آيد و بی وقفه می جنگد تا گرمای جان بخش را باز آورد و به ريشه های يخ زدهء گياه و حيوان زندگانی نو ببخشد.


و آخرين جشن شبانهء ما «چهارشنبه سوری» نام دارد؛ شب آتش بازی های شادمانه ای که از پيروزی مهر خبر می دهد و با پيروزی مهر جشن های شبانه مان پايان گرفته و جشن های روزانهء مان با «جشن نوروز» آغاز می شوند.


مگر همين معنای عبارتی نيست که هر نوروز آن را همچون گلی به يکديگز هديه می کنيم: «نوروز پيروز!». دقت کنيد که در اين عبارت نيز ابهام و ايهام و رمزی است. عبارتی است که «فعل» ندارد و خودمان بايد جای خالی آن را، همچون فال حافظ، پر کنيم. می تواند عبارتی خبری باشد: نوروز پيروز «شد» و کمر زمستان شکست و بهار گمشده برگشت. می تواند عبارتی آرزوئی باشد: نوروز پيروز «باشد». می تواند به جمله ای اثباتی و اطمينان بخش بدل شود: نوروز پيروز «است».


بدينگونه، فرهنگ ما ايرانيان عصارهء سمفونيک حرکت هستی در خط زمان را بيرون می کشد تا از آن داستان شگرف غلبهء اوليهء تاريکی و سرما، تولد پسين ِ مهر و آغاز مبارزه ای جانگاه و وقفه ناپذير و، بالاخره، پيروزی نور بر ظلمت و گرما بر سرما را بازگو کند؛ داستانی که بلافاصله از هويت استوره ای خود خارج می شود تا حکايت نمادين مبارزه با سختی های هر زندگی و هر جامعه ای باشد.


هيجان زده از اين همه شگفتی فرهنگی از اطاق بيرون می روم. همسايه که خم شده و در باغچه گل می کارد قد راست می کند و برايم دست تکان می دهد. بعد جلوتر می آيد و از آن سوی پرچين بين خانه هامان از من می پرسد: «اسماعيل، هيچ می دانی همين روزها روز اول بهار است؟» می گويم: «بله، سال نوتان خجسته باد». با کنجگاوی نگاهم می کند: «سال نو؟ آنکه سه ماه پيش بود!» می خندم و می گويم «فرانک عزيز. آنسوی پرچين سه ماه از سال گذشته است اما اين سوی پرچين سال همين امروز نو می شود».


می دانم که حرفم را نمی فهمد؛ لحظه ای سکوت می کند و سرگردان دستی به چوب های پرچين می کشد و می گويد: «اين چوب ها احتياج به رنگ نو دارند، وگرنه می پوسند».


و نمی داند که ما ايرانی ها از «پرچين» هم می توانيم معنائی نمادين بسازيم.






Posted on ۱۶:۲۴ by Besharat and filed under | 0 Comments »

بهار می‌شود...

بهار می‌شود...







یکی دو روز دیگر از پگاه


چو چشم باز می‌کنی


زمانه زیر و رو


زمینه پرنگار می‌شود


زمین شکاف می‌خورد


به دشت سبزه می‌زند


هر آنچه مانده بود زیر خاک


هر آنچه خفته بود زیر برف


جوان و شسته رفته آشکار می‌شود


به تاج کوه


ز گرمی نگاه آفتاب


بلور برف آب می‌شود


دهان دره‌ها


پر از سرود چشمه سار می‌شود


نسیم هرزه‌پو


ز روی لاله‌های کوه


کنار لانه‌های کبک


فراز خارهای هفت رنگ


نفس زنان و خسته می‌رسد


غریق موج کشتزار می‌شود


در آسمان


گروه گله‌های ابر


ز هر کناره می‌رسد


به هر کرانه می‌دود


به روی جلگه‌ها غبار می‌شود


در این بهار... آه


چه یادها


چه حرف‌های نا‌تمام


دل پر آرزو


چو شاخ پر‌شکوفه باردار می‌شود


نگار من


امید نوبهار من


لبی به خنده باز کن


ببین چگونه از گلی


خزان باغ ما بهار می‌شود






سکوت و تأیید


بهاریه و درباره بهار کم سروده نشده است. این شعر سیاوش کسرایی اما که در سال 1341 در مجموعه «خون سیاوش» منتشر شد، همزمان بیانگر امید نامیرا و داغ عمیقی است که چشم به انتظار فصل تازه و شکوفنده‌ای در زندگی سیاسی و اجتماعی نشسته است و آن را با مهارت شاعرانه دلنشینی با بازتاب و جلوه‌های طبیعی فصل بهار پیوند می دهد. این امید و این داغ با فرا رسیدن فصل بهار برای کسانی که آن فصل را انتظار می‌کشند، هر سال تازه می‌شود.


این شعر را پس از انقلاب اسلامی، در دورانی که همه فکر می‌کردند آن «فصل» سرانجام فرا رسیده است، فریدون فرهی خواننده کمونیست، با آهنگی از فرهاد فخرالدینی خواند که از رادیو و تلویزیون هنوز «آزاد» نیز پخش می‌شد. من آن را همان زمان روی نوار کاست ضبط کردم و هر نوروز و هر عید (بجز یکی) در آستانه سال تحویل و پس از آن گوش دادم و هنوز هم همان نوار را دارم.


آن بهار اما نشد!


ولی پیوند این شعر با این بهار، که یکی دو روز دیگر از راه می‌رسد، از زبان شاعر اصفهانی‌اش برای من مازندرانی که بهار پرتکاپو را هرگز جز همین تصویر پر شیطنت در خاطر ندارم، بهاری که هیچ گوشه‌ای از زمین و آسمان تا کنج خانه‌ها را از حضور تازه، خوشبو و رنگارنگ خود بی‌نصیب نمی‌گذارد، یادآور همیشگی آن بهار سیاسی- اجتماعی است که دیر یا زود فصل آن نیز خواهد رسید.


من نمی‌دانم تا چه اندازه می‌توان نقش فرد، گروه و سیاست را در زندگی اجتماعی سنجید، اندازه گرفت و بار مسئولیت هر یک را بر شانه خودشان گذاشت. این را اما بر اساس تجربه می‌دانم که بار مسئولیت و پاسخگویی همواره زمانی کمتر خواهد بود که انسان در هر جایگاه فردی یا جمعی، خصوصی یا عمومی، شخصی یا اجتماعی که قرار داشته باشد، در برابر آنچه در پیرامونش جریان دارد، خنثی و بی‌تفاوت نباشد و نسبت به هر آنچه غیرانسانی است نه تنها سکوت نکند بلکه صدای اعتراض خود را بلند کند. اعتراض، فضیلتی است که توضیح مسئولیت و پاسخگویی را آسانتر می‌کند.


اگر «آن بهار» در سال 58 نشد، بخش مهمی از آن به افراد و نظامی باز می‌گردد که مانع آن شدند. لیکن بخش مهم دیگری نیز به نقش افراد و نیروهای سیاسی و اجتماعی مربوط می‌شود که از یک سو در به قدرت رسیدن آن افراد و آن نظام نقش یاری‌کننده داشته‌اند و از سوی دیگر به دلایلی که قطعا برای خودشان قانع کننده بوده است، در برابر موج خونی که از پشت بام مدرسه رفاه به راه افتاده بود نه تنها سکوت کردند بلکه آن را تأیید و تشویق نمودند و ندیدند آن موج سرانجام دو سال بعد، ده سال بعد، بیست یا سی سال بعد، با حذف و خون خود آنان به اوج خواهد رسید.


اگر آن بهار نشد، یک دلیل‌اش شرایط دو قطبی جهان در آن دوران و سیاست قدرت‌های غربی بود که تقویت اسلام‌گرایان را در برابر «خطر سرخ» بیشتر از حکومت‌ها و دولت‌های ملی و تا اندازه‌ای دمکرات می‌پسندید.


یک دلیل دیگرش این بود که توده‌ای‌ها و فدایی‌ها و مجاهدین و ملی‌ها و «ملی خط تیره مذهبی‌«هایی که به دلیل ناآگاهی «چپ»ها و مذهبی‌ها به غلط «لیبرال» خوانده می‌شدند همگی در برابر خونریزی رژیم تازه و سرکوب معترضان سکوت کردند و حتا بسیاری از آنها آن را تأیید و تشویق نمودند تا ریشه‌های انقلابشان مستحکم شود و سپس یکی یکی نوبت خودشان برسد. این روند هنوز ادامه دارد و اینک در چنبره تنگ خود دور زده و به درون خود نظام رسیده است!


دلیل مهم دیگرش اما یک جامعه سنتی و مذهب‌زده بود که به آسانی تن به شبانی دیگران داد. جامعه‌ای که در تناقض بین سنت و مدرنیته، هنگامی که اطلاعیه حجاب اجباری از سوی خمینی در آستانه روز جهانی زن (هشتم مارس برابر با 17 اسفند) 1357 صادر شد، تنها چندهزار تن از زنان با پشتیبانی اندکی از مردان در تهران دست به تظاهرات علیه آن زدند. همین تظاهرات و اعتراضات با وجود اینکه از سوی گروه‌های سیاسی تقبیح شد و زنان را «ضدانقلاب» و «سلطنت‌طلب» نامیدند، سبب شد تا رژیم تازه که هنوز جایش محکم نبود، اطلاعیه حجاب اجباری را پس بگیرد و منتظر زمان مناسب بماند.
حکومت دینی دو سال از پشتیبانی همه گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی از چپ و راست تغذیه کرد تا توانست سرانجام حجاب را به زنان تحمیل کند. با این تحمیل که نه تنها نیمی از جامعه ایران بلکه نیمه دیگر، یعنی مردان را نیز در بر می‌گرفت که گویی هیچ حقی در مورد اظهار نظر درباره «حجاب» برای خود قائل نبودند، مقاومت جامعه ایران برای سالها در هم شکسته شد.
اعتراض و اختلاف


پرداختن به آنچه در سی سال گذشته بر ایران رفت، تکرار مکررات خواهد بود. اما یادآوری یک نکته در این بهار به دلیل رویدادهای دو سال گذشته پس از «انتخابات» 22 خرداد 88 ضرورت دارد. آن افراد و گروهی از نظام جمهوری اسلامی که از مدتی پیش نوبت‌ حذف‌شان رسید نیز جزو سکوت‌کنندگان بوده‌اند. در برابر حذف و کشتار «دیگران» سکوت کردند. در مقام و مسئولیت خود ماندند، بدون آنکه «مسئولیت» آن مقام را در برابر مردم و آن خیل عظیمی که از صحنه سیاسی و اجتماعی، از مدرسه و دانشگاه و اداره و کارخانه تا وزارتخانه و مجلس حذف می‌شدند، بپذیرند. آنقدر سکوت کردند تا نوبت به دختر و داماد و پدر و برادر و همسر خودشان رسید و در همه این سالها نه به سیاوش کسرایی و آرزوی «بهار»ش که خود جزو هزاران تشویق‌کنندگانی بود که سرنوشت حذف انتظارشان را می‌کشید، بلکه حتا به سخن سعدی نیز نیندیشیدند که قرنها پیش سرود:
تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی!
تمام بحث «مسئولیت» و «پاسخگویی» بر سر اثبات شایستگی جهت در خور بودن همین یک واژه است: «آدمی!» و این «دیگران» سعدی که در ادبیات سیاسی و اجتماعی مدرن به فراوانی از آن سخن می‌رود، نه خانواده یا همفکران، بلکه همه آن میلیونها انسانی هستند که هرگز ندیده و نمی‌بینمشان و نمی‌دانیم به چه راه و روش و اعتقادی زندگی می‌کنند و با این همه «محنت‌« آنها غم و درد می‌آفریند

این است که رنج و محنت همه آنهایی که در آستانه این بهار و همه بهارها، عزیزی را از دست داده‌اند، در زندان بسر می‌برند، در بازداشت خانگی و زیر فشار بازجویی و اعتراف و همکاری هستند، خانواده‌هایی که از یکدیگر جدا افتاد‌ه‌اند، زنان و مردانی که در آستانه بیکاری قرار دارند و یا حقوق‌شان را دریافت نکرده‌اند، پدر و مادرهایی که آنقدر نداشته‌اند که سفره هفت‌سین‌شان را رنگین کنند و یا لباس و کفشی نو بر فرزندان خود بپوشانند، و یا مانند ما در تبعید و به دور از میهن و حال و هوای نوروزی آن زندگی می‌کنند، آری، این رنج و محنت، غم می‌آفریند و سبب می‌شود تا در آستانه این بهار، مانند هر بهار دیگر، امید هر ساله خود را تکرار ‌کنم: تردید نداشته باشید، نوروزمان پیروز خواهد شد و سرانجام بهار می‌شود...



Posted on ۱۶:۲۰ by Besharat and filed under | 0 Comments »