شهادت

شهادت

خداونــدا تـو فریـادم شنیـدی صـــدای آه و افغـــانم شنیـــدی

تو دیدی بنده‌ات را زار و خسته ز طوفـان کشتـی‌اش در گِل نشسته

گرفتــار گنــاه و خستـــۀ راه ز ره خـارج شــده افتـاده در چـاه

غریـق کوره‌زار ظلمت و جهـل گرفتــار رفیـــق و یـــار نـااهــل

فرستـادی تو بر من روشنـی را چــراغ روشنــی چـونـان نبــی را

پیامی خوش به من داد یاربِ من جــلالت را نشــان داد ای شَهِ من

کلامت برتر از زر بود و المـاس شمیمی داشت چونان مریم و یاس

همـه عشق و محبت دلبـری بود همه ایمــان و پس فرمانبــری بود

کتــاب کامــل انســان بــودن نجات از هـر گنــاه و پاک بــودن

مسیحــا من ز نورت شاد هستم ز گرمــای حضورت پــاک هستم

ز روح خود که در جانم دمیدی ز هــر زشتـــی دگــر آزاد هستم.

مهرداد نیکخواه
Posted on ۱۸:۴۳ by Besharat and filed under | 0 Comments »

0 نظرات:

ارسال یک نظر