شهادت زندگی ادوین کشیش آبنوس

پدر آسمانيمان را در نام خداوندمان عيسي مسيح از ازل تا ابد جلال باد.

شهادت زندگی ادوین کشیش آبنوس

در تهران در یک خانواده ارمنی متولد شدم. دوران کودکی خود را بخاطر شغل پدرم در زاهدان سپری کردم. سپس برای تحصیل من و برادرم به تهران بازگشتیم. زندگی ما در سطح متوسط بود و دوران کودکی بسیار خوبی را پشت سر گذاشتم. وقتی انقلاب اسلامی به وقع پیوست حدود پنج سال سن داشتم، در واقع بیشتر عمر خود را در دوران حکومت جمهوری اسلامی سپری کردم. دوران نوجوانی ام مثل هر نوجوانی دیگر گذشت، اما زمانی در زندگی ام مکاشفه ای عجیب از خدا داشتم، مکاشفه ای که برای من مثل روز روشن و ملموس بود، طوری که برای من هیچ شک و شبهه ای در مورد صحت آن وجود نداشت، حدود سن دوازده سالگی چیزی در وجودم به وضوح می گفت که در آینده پیغام آور خداوند خواهم شد. زمانی خواهد رسید که از خداوند پیغام گرفته و به مردم خواهم داد، و این در حالی بود که خانواده من و یا حتی من هیچ زمینه مذهبی و روحانی نداشتیم و تا به حال به یادم نمی آید که یک بار هم کلام خدا را با خانواده ام خوانده باشم. حتی در مدرسه هم کتاب مقدس تدریس نمی شد، اما آنچه را از آینده می دیدم در عین حال غریب بودن آن، مثل روز روشن و آشکار بود، اما در آن موقع با هیچ کس این مسئله را در میان نگداشتم، چون باعث تمسخر و مقاومت بسیاری می گشت.

وقتی به سن بلوغ رسیدم در سن هجده سالگی پدرم را از دست دادم.او بخاطر سکته قلبی یک روز ناگهان از میان ما رفت.دوران بسیار سختی برای مادر، برادر و خواهر کوچکم بود. من هم احساس خلا بسیار شدیدی کردم. درست در زمانی که رابطه نزدیکی با پدرم برقرار کرده بودم او را از دست دادم. تلاطم در زندگی ام در همان سالها شروع شد. شروع به کشیدن سیگار، نوشیدن مشروب و کارهای خلاف دیگری شدم که شاید در آن موقع برای جوانان همسن و سال من آنچنان غریب و غیرعادی بنظر نمی رسید. جوانی خشمگین و طغیان گری بودم؛ یادم می آید بارها دل مادرم را شکسته و با اعضای خانه به جنگ و جدال می پرداختم. وقتی بیست ساله بودم یکی از دوستانم مرا به کلیسا دعوت کرد. همان بار اول که وارد کلیسا شدم، کلام خداوند با قلبم صحبت کرد. درست آن چیزی بود که به دنبالش بودم، بارها به دنبال مکاتب متفاوت رفته بودم و آنها را بررسی و تمرین می کردم اما گویی کلام خداوند چیزی دیگر بود، زنده بود و تاثیر عمیقی بر من می گذاشت. در پذیرفتن دعوت خداوند به خود شکی راه ندادم، چون تکه ای از وجودم بود که آن را گم کرده بودم و با یافتن خداوند قطعه گم شده ام را بازیافتم.

در همان سنین جوانی، خداوندم را در زندگی ام دعوت کردم و شروع به شرکت در جلسات کلیسایی و دعا کردن نمودم، در همان موقع بود که مکاشفه ای را که در نوجوانی داشتم به یاد آوردم، در آن زمان بود که این مکاشفه برایم کاملا معنی بخشید و فهمیدم که خداوند مرا انتخاب کرده است تا پیغام نجات بخش او را به مردم برسانم. شروع به خدمت به منجی ام کردم و در خدمتی که خارج از کلیسا داشتم خداوند مرا برکت داد. و صدها و هزاران کتاب مقدس را بین افراد و کلیساهای گوناگون تقسیم می کردم. در همان سالهای اولیه ایمانی ام، خداوند مکاشفه ای عجیب در مورد آینده به یکی از دوستانم عطا کرد که قوت قلبی زیاد به من بخشید و امروز بعد از سالها گذشتن از آن نوبت خدا را سپاس می گویم. پیغام از این قرار بود که ما از ایران به کشوری کوچک که بسیار کوچکتر از ایران است مسافرت خواهیم کرد و پس از چند ماه زندگی در آن کشور به کشوری دیگر که بزرگتر از ایران است منتقل خواهیم شد و در همان آغاز ورودمان به آن کشور خدمت خود را در میان ایرانیان آغاز خواهیم کرد و به همینصورت این پیغام با جزیات دقیقتری ادامه پیدا می کرد. پس از چند سال از این ماجرا در سن 25 سالگی با همسرم ازدواج کردم. بعد از یک سال زندگی مشترک به کشور اطریش مسافرت کردیم و پس از چند ماه اقامت در آن کشور به آمریکا آمدیم. پس از ورود به آمریکا شروع به شرکت در جلسات کلیسایی کردیم. تا اینکه جلسه دعایی را در خانه مان به اتفاق همسرم شکل دادیم که مدت چندین ماه ادامه داشت ودر یکی از این روزها با یکی از دوستان قدیمی کلیسای ایران ملافات کردم که درست چند روز بعد از آن و در یک شب خداوند مرا در نیمه شب از خواب بیدار کرده و پیغامی بسیار زیبا به من داد.

یکی از این پیغامها مربوط به خدمت من می شد، خداوند به من گفت که درکلیسای برادری که چند روز پیش ملاقات کردم رفته و در پرستش کلیسا به او خدمت کنم.

و همچنین گفت که دوست من که سالها پیش خداوند پیغام سفر و خدمت ما در آمریکا را به او داده بود نیز با من در این خدمت مشغول شود. از خدواند خواستم که او خود این پیغام را به او بدهد زیرا می خواستم که او نیز این تائید را از خداوند بگیرد، که همانطور هم شد ، دوستم به من گفت که تائید خدمت در آن کلیسا را یافته است. و این که او از گروه دعایی که ماهها بااصرار دعا میکردیم، نبی ها برخواهد انگیخت و نام خود را در میان ما جلال خواهد داد.

خدمت خود را در کلیسای سفیران مسیح شروع کردیم و در همان زمان با سازمان خدماتی ایران برای مسیح و سپس موسسه پیوند به همکاری پرداختم و به فیض خداوند خدمت روحانی گسترش یافته و خداوند راهی مهیا کرده تا خدمت بشارت از طریق تلویزیون ، رادیو و وب سایت و مجله نیز شروع به کار کند. بعد از ورود من به خدمت تمام وقت متوجه نیاز خود به تحصیل الهایت را بیشتر از پیش احساس کردم، و به همین دلیل شروع به ادامه تحصیل به صورت آکادمیک در دانشگاه الهیات کردم.

بعد از این مدت کوتاه در خدمت و نگاهی به گذشته و مراحل مختلف زندگی و خدمتی، متوجه شده ام که امانت راز موفقیت خدمت من بوده است، یادآوری این مطلب که ما غلامان بی منفعت هستیم و نه مخدومین، من را همیشه هوشیار نگاه داشته است تا جلال را به صاحب جلال بدهم. هم اکنون نیز که در خدمت خداوند زنده و پرجلالم هستم با هیجان انتظار کارهای عجیب او را که به من قول داده است را می کشم.

در سال 2006 با همکاری دو تا از برادرانم (ناصر و امیل) از کشورهای هلند و اطریش، اولین کلیسای بین المللی اینترنتی را شروع کردیم. این کلیسا تبدیل به خانه عبادتی بسیاری از ایمانداران داخل ایران و اروپا گشته است که به هیچ وجه دسترسی به کلیساهای ساختمانی و خانگی ندارند و تبدیل به آموزشگاهی شده است تا شبانان و خادمین کلیساهای خانگی ایران بتوانند در آن تجهیز یافته خدمت خود را گسترش دهند.

ایمان و دعای من این است که تمام مسحیان ایرانی با هم متحد شده و کلام نجات بخش عیسی مسیح را به ایرانیان و فارسی زبانان جهان برسانند.

خداوند شما را برکت دهد

Posted on ۲۳:۰۳ by Besharat and filed under | 1 Comments »

1 نظرات:

ناشناس گفت... @ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۸:۴۷

سلام ادوین عزیز برنامه ها ومقالات زیادی از شما رو گوش میدم و میخونم چرا که بار الهیات زیاد ودرست دارند . هر روزه دعای خیر وبرکت برات دارم . مدتهاست که دوست داشتم شهادت ایمانتو بشنوم امروز اونو پیدا کردم و خوندم. جلال بر نام خدا . روح القدوس شگفت انگیز عمل میکنه وقتی که درک خودشوبه ما میده شگفتی کارشو میبینیم.دست خداوندمان عیسی مسیح همواره یاریگر تو باشه. برادر ایمانی حمید.

ارسال یک نظر